بلکه کسانی حسین علیه السلام را کشتند که یا از همان اول با پیشینه ی «بغضاً لأبیه» وارد میدان شده بودند به جهت انتقام جویی از فرزند علی علیه السلام؛ یا نان به نرخ روز خورهایی بودند که یک زمانی جوّ این بود که نامه بنویسند به حسین علیه السلام که بیاید و دنیایشان را سروسامان بدهد و آنها هم نوشتند و در زمانی دیگر مقتضیات زمان طوری بود که اگر حسین علیه السلام را بکشی، پاداشت فلان نصیب دنیایی خواهد بود...! . این حرام لقمه ها (همانطور که سید الشهدا فرمود شکمهایشان از حرام پر شده) در هر دو جوّ حاکمِ زمانه پیرو سنت گل آفتاب گردان بودند...
منتظران حسین علیه السلام امثال هانی و میثم و مختار ها بودند که به دلیل صف بندی و جبهه گیری صریح شان علیه بنی امیه و حمایت قاطعشان از خامس آل عبا علیهم السلام، یا در بدو قیام توسط دستگاه حاکم شهید شدند یا تا پایان واقعه ی عاشورا در زندان به سر می بردند.
«منتظران واقعی...»
کسانی که اگر موانع بر سر راهشان نبود، همچون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، خودشان را از کوفه به کاروان عاشورا می رساندند به جهت یاری حسین علیه السلام.
مادران دیروز :
از دیرباز حجاب به عنوان یکی از اصلی ترین نماد های دینداری و مسلمانی به حساب میآمد.حتی زمانی که دستور کشف حجاب صادر شد .بسیاری از خانواده ها ممانعت ازورود و ادامه تحصیل دختران خود به جامعه کردند تا ثابت کنند که حکومت تنها بر نوع زندگی و سیاست و برخی مسائل اجتماعی و اقتصادی آنها حکم رانی میکند نه بر اعتقاداتشان.
و همین مادران سرزمین ما بودنند که نتوانستند ننگ بی حیایی و بی حجابی را پذیرند و در برابر زورگویان قد علم کردند.
با پیروزی انقلاب اسلامی دین داری در حکومت شعار مردم بود.توقع از نظام بیش از گذشته شد.ولی امروز بیش از چند دهه از این انقلاب میگذرد و وضعیت کنونی حجاب زنان با نگاه های متفاوتی تعریف می شود.اما براستی رعایت حجاب برای جامعه که خون شهیدان زیادی را برای این راه از دست داده است امری غیر واقع است.آیا زنان سرزمین ما که دیروز دغدغه اصلی شان رعایت دین و دینداری بود و در برابر بی حجابی ایستادنند امروز چرا اینگونه دستاویز هوس های شده اند که برای رسیدن به اهدافشان این بی حجابی را رقم می زنند.
حجاب و حیا دختر دیروز کجا ؟! و حیا دختر امروز کجا؟!
مادران امروز !!
آیا برایمان این مادران نا آشنا نیستند!
زن مسلمان ایرانی که همواره مفتخر به داشتن حجاب برتر بوده است. حجاب از آن رو واجب شد که زن بتواند در اجتماع آزادانه و آسوده حاضر شود و برخلاف آنچه غافلان و مغرضان می گویند، حجاب، وسیله نگه داشتن زن ها در پستوی خانه ها نیست. امروزه زنان محجبه ایرانى، در تمام عرصه ها به موفقیت های بزرگی دست می یابند .
درست است که بسیاری از این ها بی حجابی نیست، ولی بدحجابی هم کمتر از بی حجابی نیست !
مادران فردا !!!
متاسفانه در جامعه کنونی ما در میان جوانان و نوجوانان و برخی از بزرگترها به فرم و پوششی برمی خوریم که حتی در خود اروپا و آمریکا نیز پوششی زننده محسوب می شود و این نوع پوشش به گروههای پست و منزوی جامعه غرب تعلق دارد که متاسفانه برخی جوانان ما از طریق کانال های ماهواره ای الگوهای خود را انتخاب می کنند، الگوهایی که با دین و فرهنگ و عرف جامعه ما فاصله بسیار دارد.
ای مادر!
آیا پوشش امروز دختر تو ،نشان دهنده آینده فردای او نیست!؟
ما به کجا میخواهیم برویم!؟
چرا دیگر مادران این سرزمین به دخترانشان حجب و حیا فاطمه (س) را یاد نمیدهند که در مقابل افراد نابینا هم بی مبالاتی نداشتند، مرد نابینایی وارد منزل ایشان شد. حضرت برخاستند و به اتاق دیگر رفتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دخترم! این مرد نابیناست.
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: پدر اگر چه او مرا نمی بیند، ولی من که او را می بینم و او بوی من را استشمام می کند….
آیه 255 سوره مبارکه بقره مشهور به آیه الکرسی است که بنابر روایات از فضیلت بسیار و آثار و برکات فراوان برخوردار است.
آنچنان که آمده است که رسول اکرم (ص) در هنگام خواندن آیه الکرسی تبسم می کردند و می فرمودند: "آیه الکرسی گنج بزرگ و رحمانی است که زیر عرش (همان کرسی) به من نازل شد و نیز در روایت آمده است که هنگام نزول آیه الکرسی هزار فرشته تا رسیدن به پیامبر (ص) این آیه مبارک و عظیم را همراهی می کردند."
همچنین، ایشان فرمودند: "هر کس آیة الکرسى را بعد از هر نماز واجب بخواند، چیزى مانع از ورودش به بهشت نخواهد شد، مگر مرگ. (کنایه از این که وقتی مرگش برسد به بهشت میرود) و کسی بر قرائت آن، مواظبت نمىکند، مگر آن کس که صدیق و راستگو باشد."
امام صادق (ع) فرمودند: "وقتی مؤمنی، ثواب قرائت آیة الکرسى را به اهل قبور هدیه کند، خداوند برای هر حرفى از این آیه، فرشته ای قرار میدهد که خداوند را براى قاری آن، تا روز قیامت تسبیح کند. و به وى پاداش شصت پیامبر را دهد و خدا در هر قبرى از شرق تا غرب، چهل شمع از نور قرار میدهد و قبرهاى آنها را وسعت دهد."
از پیامبر اکرم (ص) نیز روایت است که فرمودند: "هر کس آیة الکرسى را بعد از هر نماز بخواند، هفت آسمان شکافته گردد و به هم نیاید تا خدا به سوى خوانندهاش نظر رحمت افکند و پس از آن فرشتهاى را برانگیزد که از آن هنگام تا فرداى آن روز، کارهاى خوبش را بنویسد و کارهاى بدش را محو نماید."
در کتاب الخصال شیخ طوسی آمده است: آیه الکرسی عظیم ترین آیه ای است که بر پیامبر (ص) نازل شد ابوذر رحمته الله علیه می گوید: وارد مسجد شدم دیدم که رسول مکرم اسلام (ص) تنها نشسته اند. فرصت را غنیمت شمردم به خدمتشان رسیدم و سوالی کردم: یا رسول الله (ص) عظیم ترین و بزرگترین آیه ای که خداوند بر شما نازل کرده کدام آیه است؟ حضرت (ص) فرمودند: آیه الکرسی، سپس ادامه دادند: ای اباذر! آنچه در آسمان هفتگانه می باشد در کرسی مثل حلقه ای است در بیابان بی آب و گیاه افتاده باشد.
علاوه بر این، در خواص و آثار آیه الکرسی آمده که اگر برای کسی کار مهمی پیش آمده باشد و بخواهد که زود انجام شود و به صحرایی رود که در آنجا کسی نباشد و خطی دور خود بکشد و رو به قبله با تواضع بنشیند و 70 بار آیه الکرسی را بخواند. بدون شک در آن روز حاجات او بر آورده شود.
رسول اکرم (ص) فرموده اند: "هرگاه برای حاجتت از خانه خود بیرون آمدی آیه الکرسی را بخوان که حاجتت به خواست خدا برآورده گردد."
امیرالمومنین علی (ع) فرمودند: "هرگاه یکی از شما اراده حاجتی کند پس صبح روز پنجشنبه در طلب آن بیرون رود و در وقت بیرون رفتن آخر سوره آل عمران (آیه 190 تا آخر) و آیه الکرسی و سوره قدر و حمد را بخواند، زیرا که در خواندن این ها حوائج دنیا و آخرت برآورده می شود."
همچنین از ایشان روایت شده است که پیامبر اکرم (ص) هر گاه غم و اندوهى برایش ایجاد میشد، بعد از خواندن آیة الکرسى این دعا را مىخواندند و مىفرمودند: "مسلمانى نیست که این دعا را سه بار بخواند، مگر آن که درخواست خود را به دست آورد."
"یا حَىُّ یا قَیِوم، یا حَیّا لایَموت، یا حَىَّ لا اِلهَ اِلا انت کاشِفَ الهَمّ، مُجیبَ دَعوة المُضطَرین، اَسالُکَ بِانَّ لکَ الحَمد لا اِله اِلا انت، المَنّان، بَدیع السموات والارض، ذوالجلال و الاکرام، رَحمان الدنیا والاخرة و رَحیمها ربِّ ارحَمنى رَحمَةً تُغنینى بِها عَن رَحمةٍِ مِن سِواکَ یا ارحمَ الراحمین."
جابربن عبدالله می گوید رسول خدا (ص) فرمودند: "خدای تعالی به موسی بن عمران (ع) وحی نمود، هر کس بر آیه الکرسی مداومت کند و بعد از هر نمازی تلاوت نماید خداوند به او دل شاکران، مزد پبامبران و عمل صدیقان را می دهد و او رامشمول رحمت خود می گرداند و مانعی جز مرگ ما بین او و بهشت فاصله نینداخته است. موسی (ع) عرضه داشت: چه کسی بر آن مداومت می کند خطاب شد ای موسی! مداومت بر آن نمی کند مگر پیامبری یا صدیقی و یا کسی که من از او راضی باشم یا مردی که شهادت را روزی او کرده باشم."
در روایتی از امام باقر آمده است: "هر کس آیه الکرسی را بعد از هر نماز بخواند از فقر و بیچارگی در امان شود و رزق او وسعت یابد و خداوند به او از فضل خودش مال زیادی بخشد."
میدانم به فوتبال علاقه داری !
می دانم برای تماشای بازیهای جام جهانی خیلی دقیق برنامه ریزی کرده ای !
می دانم که وقتت را انقدر قشنگ تنظیم کرده ای که حتی یک بازی را هم از دست ندهی
اما می خواهم دعا کنم این آخرین جام جهانی باشد که در این دنیای غبارگرفته برگزار می شود !
دعا می کنم که دیگر نه جام جهانی باشد
نه المپیک
و نه هیچ جامی که جان بشریت را به خطر بیندازد
خسته شده ام از این همه توهینی که به شعور انسانی ام می شود
از اینکه مرا به بهانه دیدن بازیهای جام جهانی مشغول می کنند تا آزادانه در گوشه ای از دنیا نقشه های شوم و پلیدشان را به اجرا دربیاورند
از اینکه ضجه های زنان و کودکان دنیایم را در های هوی فوتبال و گزارشهایش گم می کنند......و من صدایم در نمی آید
از اینکه آنها نقشه می کشند و من برای توپهای آسمان ورزشگاه هورا می کشم و یادم می رود توپهای آسمان دنیا را........که می سوزاند.........و نابود می کند
می دانی ! من دیگر از شروع جام جهانی و المپیک می ترسم !
من دیگر از هر چیزی که دنیا را به خود مشغول می کند می ترسم !
من از بازیهایی که آبستن تلخ ترین وقایع تاریخ است می ترسم !
من از خونهایی که این روزها ریخته می شود و کسی آنها را نمی بیند می ترسم !
من از ضجه هایی که شنیده نمی شوند و از بوی آتش و باروتی که به مشام نمی رسد می ترسم !
بیا دعا کنیم !
بیا دعا کنیم که دیگر هیچ وقت، هیچ جام جهانی، در هیچ گوشه ای از دنیا برگزار نشود.........
آرمیتا نقاشی اش را که به آقا هدیه داد؛ هیچ، بادام زمینی هایش را که با آقاقسمت کرد، بماند؛ بعد ِ تعریف آقا ازموهای بلند آرمیتا، موهایش را هم کوتاه نمیکند که به قول خودش آقا ناراحت نشود!
حالا همه ی اینها هم که بماند، آرمیتا رفته منزل آقا و آقا را به قول خودش با دمپایی و بی عبا دیده و از آقا عروسک هدیه گرفته و حتی با مرغ و خروسهای خانه ی ایشان هم بازی کرده و بعد ِ نیم ساعت با نارضایتی، رهبر راترک کرده و حالا هم منتظر است آقا را دعوت کند و برای آقا قورمه سبزی بپزند و ...
آرمیتا در لحظه ی اول ورود به منزل آقا، ایشان را با لفظ "بابا " خطاب میکند و بعدتر که مادرش خندید که آرمیتا، دیدی اشتباه آقا رو گفتی بابا؟
آرمیتا با یقین گفت که "خب بابای همهست دیگه " و آن وقت من و تو هنوز معطلیم رهبرمان را چه بنامیم...
مرد اونایی بودن که واسه خاطر حفظ ناموس مردم رفتن جنگ…
نه اونایی که سر ناموس مردم در جنگند…
کسانی که از تمام هست و نیستشون گذشتن…
یه عده زیر زنجیر تانک با بدن های له شده…
یه عده هم روی مین فسفری ذره ذره آب می شدند حتی جیک هم نمی زدند… تا عملیات لو نره
و سایر همرزمانشون شهید نشن… و فقط بوی گوشت کباب شده بود که…
یکی از یادگاران اون روزها می گفت با چشم خودش دیده که یه جوونی خودش رو انداخته بود روی سیم های خاردار تا بقیه از روش رد بشن و عملیات کنند… میگفت صدای خرد شدن استخوان هاش………………
ای واااااااااای بر ما............
یادمون نره کی بودیم ...........
یادمون نره کی هستیم .........
یادمون نره چرا هستیم…...........
واقعا چه بودیم و چه شدیم!!! ....
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم .
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم.
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟
و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد…!
ایمان، یعنی التماسهای همراه با بغض آن مرد عربی که از اهالی العماره بود و به همراه دو فرزند کوچکش نزدیک به 90 کیلومتر راه را تا مرز چزابه آمده بود تا تعدادی از زائران را با ماشین باری خود که روی آن را با چادر پوشانده بود، برای شام و استراحت به منزل خود ببرد. و زمانی که به تو التماس میکرد که به حق حسین(ع) امشب را میهمان ما باش، تو قطرات اشکش را در کنار چفیهای که روی سرش گذاشته و گوشهای از آن را از شدت سرما به صورت خود بسته بود، میدیدی.
ایمان، یعنی درخواستهای التماس گونه «ابومحمد» که به دلیل لهجه غلیظش، هیچ کس حرف او را متوجه نمیشد و او مدام به این سو و آن سو میدوید تا مسؤل کاروان را پیدا کند و تو وقتی که از دور اصرارهای او را میدیدی احساس میکردی که به دنبال مسافر است تا ماشینش را پر کند و به سمت نجف راهی شود، ولی وقتی خودت را در مسیر نورانیت و سادگی کلامش قرار میدهی، متوجه میشوی که او تعدادی ماشین کرایه کرده است تا زائران را به صورت رایگان از مرز چزابه تا نجف ببرند و این همه اصرار و التماس او به این دلیل است که درخواست او را رد نکنی و سوار ماشین دیگری نشوی.
ایمان، یعنی خوشحالی عمیق پیرزنی که تمام هستیاش را که چند دانه خرمای آغشته به ارده است، روی یک سینی گذاشته و خود را با ویلچر به میعادگاه پیادهروی اربعین رسانده است و با تمام ظرفیت الفاظ به تو التماس میکند که از خرمای او برداری و میل کنی؛ و زمانی که تو دست خود را دراز میکنی ودانهای از خرمای نه چندان تازه او را بر میداری، از عمق وجود خوشحال میشود و تو میبینی که زیر لب میگوید «الحمدلله» و با گوشه چادر عربیاش اشکش را پاک میکند.
ایمان، یعنی سادگی آن مرد اهل حله که چند زیلوی رنگ و رو رفته را کنار چادر کوچکی که برپاکرده، پهن کرده و بساط چایی ابوعلیش را به راه انداخته و با التماس از زائران میخواهد که چند لحظهای روی زیلوی او استراحت کنند و وقتی تو میبینی موکبهای بین راه تقریباً پرشدهاند و از او آدرس مکانی رابرای استراحت شب جویا میشوی، بساط چاییش را داخل چادر میریزد و بیدرنگ تو را به همراه چند نفر از دوستانت با التماس سوار ماشینش میکند تا به خانهاش که در ده کیلومتری اینجاست ببرد و وقتی وارد خانه کوچک و محقرش میشوی، جورابهایت را با اصرار از پایت خارج میکند و میشوید،برایت حوله میآورد که به حمام بروی، غذای سادهای که برای امشب خود تهیه کرده است، در مقابل تو میگذارد و خود مانند غلامی حلقه به گوش میایستد تا کمبودی سر سفره نباشد. تازه زمانی که با اصرار، پاهای خسته تو و دوستانت را ماساژ میدهد، تو میبینی که با بغضی معصومانه خدا را شکر میکندکه توفیق خدمت به زائری را به او عطا کرده است.
ایمان، یعنی لبخندهای مهنّد، آن جوان اهل بصره که دانشجوی کامپیوتر در بغداد است، و وقتی از او میپرسی: مگر الان ایام امتحاناتت نیست؟ نگاهی عاقل اندر سفیه به تو میاندازد و میگوید: امتحان اصلی ما حسین(ع) است. و باز لبخند میزند و باز لبخند میزند، و تو متوجهز نمیشوی که لبخندش به کوتهنگری توست یابه خاطر رضایت از انتخابی که در سر دو راهی حسین(ع) و امتحاناتش کرده است.
ایمان، یعنی قدمهای آهسته آن پیرمرد نجفی که میگفت این بار نهمی است که این مسیر را آمده است ولی این بار چون عمل قلب باز انجام داده است، دکتر او را از آمدن منع کرده است، به همین دلیل دو تا از خواهر زادههایش با یک کوله پشتی پر از قرص و دارو همراهش آمدهاند، و بعد با حالتی که درست متوجه نمیشوی خنده است یا گریه، میگوید: ولی توی این سه روز پیاده روی حتی یک قرص هم مصرف نکردهام.
ایمان، یعنی حسرتهای آن مرد اهل موصل که وقتی بعد از نمازجماعت ظهر و عصر برای استراحت کنار عمود 1123 نشستهای، خودش را به تو میرساند و میگوید ایرانیها را از صمیم قلب دوست دارد و میگوید دو سال در جنگ ایران و عراق حضور داشته ولی به خدا قسم حتی یک ایرانی را نکشته است و چندین سال هم در ایران اسیر بوده است. وقتی از او میپرسی که اهل موصل عموماً سنی هستند، او لبخند میزند و میگوید در ایران مستبصر شده است، و زمانی هم که فرزندانش او را صدا میزنند که همراه آنها برود،به آنها اشاره میکند و میگوید که در میان تمام عشیرهاش تنها او و فرزندانش شیعه هستند!
و هنگام خداحافظی، که اصلا تمایلی به آن ندارد، میگوید: همه ما برادریم، همه ما عراقیها و ایرانیها برادریم، برای اثبات برادریمان همین بس که الان همه ما در این مسیر به سمت کربلا حرکت میکنیم. بعد همین طور که دور میشود، میگوید: اصلا شیعه تا امام حسین(ع) را دارد یک ید واحده است، ایرانی و عراقی و کرد و ترک و اروپایی و هندی و پاکستانی معنا ندارد.
ایمان، یعنی برق شادی در چشمان آن کودک فقیری که به همراه پدر و دو برادرش با موتور سه چرخ پدر، چند پارچ آب برای زائرین آوردهاند و وقتی روی صندلی وسط خیابان میایستد و از تو میخواهد که لیوان آب را از دست او بگیری، تو احساس میکنی که تمام ظرفیت احساسش را در این لیوان آب به تو هدیه میکند.
ایمان، یعنی ابوجاسم، آن پیرمرد 80 ساله بزرگ قبیله که کنار موکب ایستاده و مردم را برای صرف ساندویچ تخم مرغی که آماده کردهاند، دعوت میکند و به محض ورود هر زائری از جوانانی که در موکب مشغول خدمت هستند، میخواهد که او را تحویل بگیرند، و زمانی که تو لحظهای روی صندلی .. ، جلوی موکب او مینشینی تا نفسی تازه کنی و کفشهایت را از پایت در میآوری تا پاهایت کمی هوا بخورند، خودش را به تو میرساند، خم میشود و در مقابل دیدگان مبهوت تو مشغول ماساژ دادن پای تو میشود و زمانی که تو قصد داری مانع او شوی، تو را به حق حضرت زینب(س) قسمت میدهد که مانع اونشوی، و تو در حالی که حس عجیب خجالت همراه با احترام را در وجود خود احساس میکنی و قطرات اشکت را به نشانه اظهار کوچکی در مقابل او از گوشه چشمانت سرازیر میکنی، تسلیم میشوی؛ تسلیم این همه عشق و ارادت.
ایمان، یعنی سیل خروشان جمعیتی که پهنهای به وسعت بیش از هشتاد کیلومتر را تسخیر کردهاند و با گامهای استوار خود مشق عشق و محبت میکنند. و تو زمانی که خود را در میان این سیل جمعیت رها شده میبینی و از هر گوشه فریاد «لبیک یا حسین» را میشنوی، احساس میکنی که دیگر حسین(ع)تنها نخواهد ماند و زیر لب زمزمه میکنی : «العجل یا منتقم».
اصلا چرا من بیهوده تلاش کردم تا ذرهای از فضای غیرقابل توصیف زیارت اربعین را به تصویر بکشم؟زیارت اربعین به معنی واقعی کلمه از مصادیق «یدرک و لا یوصف» است....
عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ ع أَنَّهُ قَالَ
عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ بِالْیَمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
علامت های مومن (شیعه ) پنج چیز است :
خواندن پنجاه ویک رکعت نماز در شبانه روز وریارت اربعین انگشتر به دست راست کردن وپیشانی را در سجده بر خاک نهادنوبلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در نماز
امروز یکی از دانشجوهایی که خونمون اومده بود قضیه ی جالب و در عین حال عبرت آموزی رو نقل کرد . گفت : با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید ، گفت : بیست سی سال قبل وقتی که 18 سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت . یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم .
خلاصه وقتی که شوهرش نبود رفتم خونش و مشغول شدیم . اواخر کار بود که در خونشو زدند . زن فوری لباساشو پوشید و رفت دم در . شوهرش اومده بود . زن هم گفت : حاجی امروز آبگوشت داریم برو چند تا نون بخر و بیا . شوهرش رفت و من هم لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون . این بود تا چند سال قبل که بین روز با تاکسی رفتم خونه . همین که در را زدم ، زنم اومد در خونه و گفت : حاجی آبگوشت داریم ، برو چند تا نون بخر وبیا ! چون جمله اش دقیقا شبیه جمله ی سی سال قبل اون زن خراب بود ، ناگهان خاطره ی اون روز در ذهنم تداعی شد و دلم آشوب شد . فوری رفتم در تاکسی نشستم و منتظر شدم . بعد از لحظاتی دیدم جوانی از خانه ام بیرون زد .
صداش زدم و گفتم : سوار شو . گفت : تو کی هستی ؟ گفتم : سوار شو تا بهت بگم . وقتی سوار شد ، گفتم : من شوهر همون زنی هستم که الآن باهاش مشغول بودی ! از ترس شروع به لرزیدن کرد . گفتم : نترس ، حقم بود و خاطره ی دوران جوونیمو واسش تعریف کردم و گفتم :
تو هم منتظر چنین روزی باش !
بعد از این قضیه هم زنم رو طلاق دادم . این را براتون گفتم که مراقب رفتارتون باشید و گول وسوسه های شیطون رو نخورید...
پیامبر اکرم (ص) فرمود: هر کس با زن مسلمان یا یهودی و نصرانی و مجوسی یا کنیزی که آزاد باشد زنا کند و بدون توبه و با اصرار بر این گناه از دنیا برود، خداوند متعال سیصد در عذاب را در قبرش باز می کند که از هر دری مارها، عقرب ها، افعی ها و اژدهاهایی از آتش بیرون آیند و او را نیش زنند که در اثر آن ، بدنش آتش گیرد و تا روز قیامت بسوزد.
و در کنار این عکس تصویری از یک صهیونیست با تی شرتی که رویش
نوشته:
یک تیر و دو نشان با تصویری از یک زن باردار محجبه
یه چیزی بگم:
بزرگترین گروه های حقوق بشری در دنیا اگر به جای صهیونیستها در دست شیرهای درنده بود خیلی دنیای بهتری داشتیم.
.: Weblog Themes By Pichak :.